محمد علیمحمد علی، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

حاج علی مامانی

خاطرات زایمان(قسمت اول)

روزهاي گرم تابستان 89 يكي پس از ديگري مي گذشت و من در انتظار پسر كوچولوي نازمون روزها رو يكي پس از ديگري سپري مي كردم .ماه مهر نیز از راه رسید و دوباره مادرم به مدرسه رفت و من با استرس تنهایی که نکنه دردم شروع بشه و مامانم نباشه مواجه شدم. نمي دونم چطوري خوشحالي اون روزها رو براتون تشريح كنم ... وضعيت بارداري ام حاكي از اين بود كه حاج علی كوچولوي ما روز 20 مهر 89 به دنيا مياد و چون علاقه زيادي به زايمان طبيعي داشتم خودم رو با تمام وجود آماده اون لحظات ناب كرده بودم ولي هيچ وقت به جنبه درد اين نوع زايمان كه باعث ميشه خيلي ها از تصور اون هم فرار كنن فكر نكنم و سعي مي كردم از منابع مختلف از قبيل سايتهاي مختلف ، دوستان و غيره اطلاعاتي كسب ك...
24 مهر 1390

تولدت مبارک

تولدت مبارک   یکسال از حضور فرشته کوچولوی مهربونی در خونه عشقمان میگذرد و حضورش روز به روز قشنگتر و دلنشین تر میشود    علی عزیزم دوست دارم تمام دنیا را به پایت بریزم عشق مادرانه ام نثارت باد و هستی ام فدای خنده های کودکانه و معصومانه ات  نازنینم با تو زندگی چقدر زیباست و لحظه ها چقدر شیرین اند یکسال است که عطر تنت فضای خانه دلمان را پر کرده و لحظه هایمان را نور باران   ثمره زندگیم ؛ عزیز دلم تولدت مبارک ....  امیدوارم همیشه خندان باشی موفقیت و شادی تو آرزوی ماست با تمام وجود عاشقت هستم و خداوند را برای این همه نعمت شاکرم عزیزم عمرت طولانی و لبخندت جاودان باد. ...
20 مهر 1390

امام رضا ما داریم میایم

السلام عليك يا غريب‌الغربا غريب و خسته به درگاهت آمدم رحمي كه جز ولاي توام نيست هيچ دستاويز سلام سلام ما داريم ميايماا فرداصبح حركت مي كنيم متشكرم كه دعوتمون كردي امام رضا.فدات شم دلم خیلی هوات کرده.یک حس خاصی دارم که نمیتونم توصیفش کنم.دارم لحظه شماری میکنم که ضریح آقا رو ببینم. این اولین بار که حاج علی من میخواد بره پابوس امام رضا.دوست داشتم که نزدیکی های تولد علی بریم مشهد تا علی اولین هدیه تولدش رو از امام رضا بگیره.سعی میکنم یک تولد کوچولو تو حرم امام رضا برای علی آقا بگیرم و عکسهاش برای شما میزارم. علی جان بعد از مکه و مدینه و کربلا و نجف و کاظمین و سامرا حالا میخوای بری مشهد.الهی فدات شم تو شکمم بودی قسمت شد بریم خانه...
6 مهر 1390

علت نامگذاری پسرم

تا به حال فرصتی پیش نیامده بود که در مورد علت نامگذاری پسرم چیزی بنویسم اما حالا دیگر وقت آن شده است قبل از اینکه به دنیا بیام جنگ شروع شده بود و خوزستان زیر آتش دشمن بود.پدرم آن زمان دانشجوی برق تهران بود و با شروع انقلاب فرهنگی و جنگ درس را رها کرد و راهی جبهه شد و به دنبال آن عموهایم با سن کم رهسپار جنگ شدند. عمو محمد علی 15 ساله من یک روز به مامان بزرگم گفت هرچیزی خمس دارد اجازه بده من به جبه  بروم تا خمس بچه هایت باشم این را گفت و با اجازه مامان بزرگ راهی رزمی بی بازگشت شد.هرچه پدرم دنبالش گشت و از همرزمانش پرس و جو کرد خبری از او نشد که نشد.بعد از یک سال یکی از دوستاش که اسیر شده بود نامه نوشت که احتمال میده شهید شده باشه اما پی...
3 مهر 1390

اندر احوالات چند روز گذشته

سلام. دوستای گلم ببخشید که دیر به دیر آپ میکنم.بعد از مرگ مامان بزرگم که به اندازه مامانم دوستش داشتم دیگه دل و ماغ نداشتم. اندر احوالات چند روز گذشته حاج علی مامانی علی من یک ماهه که بدون کمک می ایسته و اگه انگیزه داشته باشه چند قدمی با استفاده از مبل و دیوار راه میره،دیگه تا حدود زیادی معنای حرفهای ما رو درک میکنه و بابا رو واضح میگه وقتی صدای آیفن رو میشنوه میگه اِبابا.فوق العاده  بازیگوش و فضول شده و روزانه همه کابینتهای مامانی رو مرتب میکنه!لباسها رو از تو کشوها درمیاره و مرتب میکنه خلاصه پسر گلم این روزها کلی به مامانش کمک میکنه.اما بی سر و صدا فضولی میکنه.من هم بهش کاری ندارم و پسرم کاملا آزاده  که همه چیز رو لمس ...
3 مهر 1390
1